چيزهايي هم هست که نمي دانيم
سوالهاي پيش پا افتاده، جوابهاي سر راست دارند!
آذر فخري
زندگي، با پرسشگري آغاز ميشود. و زندگي همه آدمها در تمام اعصار و از ابتداي آفرينش درگير دو سوال بزرگ بوده است: از کجا آمدهايم؟ به کجا ميرويم؟
تمام مکاتب و مذاهب، فيلسوفان و حتي دانشمندان در عرصه علم، تلاش کردهاند پاسخي به اين دو پرسش بدهند، که گاه تنها براي پيروانشان قانع کننده بوده است و براي ديگران نه!
به جز اين دو پرسش اساسي، گاهي در متن زندگي و روزمرگيهايمان هم درگير پرسشهاي مکلافهکنندهاي ميشويم؛ پرسشهايي که از ديگران و درباره خودشان داريم اما جرات ندايم بپرسيم. اين پرسشها، به معناي کنجکاوي يا فضولي نيستند؛ پرسشهايياند که تکليف رفتاري و عاطفي ما را در مقابل ديگران مشخص ميکنند. اگر بتوانيم چنين پرسشهايي را مطرح کنيم و پاسخ بگيريم، خيالمان راحت ميشود؛ ديگر احساس نميکنيم که به جايي تکيه نداريم و در ميان زمين و آسمان معلق ماندهايم.
اما پرسشهايي هم هستند که نه وجودياند و نه حياتي. پرسشهاي بيفايده ور ثمري که از قضا پاسخهاي پيش پا افتادهاي دارند؛ و پاسخ پيش پا افتاده يعني که اين پرسش، هر پاسخي ميتواند ميتواند داشته باشد و فقط مسئله اين است که ما کدام يک از پاسخها را بپسنديم و انتخاب کنيم. چنين پرسشهايي که اينهمه واضح و سر راستاند، تقريبا هيچ نقش حياتي در زندگي ما ندارند و ربطي به نيازهاي دروني و قلبي و ذهني ما پيدا نميکنند.